جدول جو
جدول جو

معنی عسل وار - جستجوی لغت در جدول جو

عسل وار(عَ سَ)
مانند عسل. (از فرهنگ فارسی معین). چون عسل: تا از مفردات اجزاء آن مرکبی بفرط امتزاج عسل وار حاصل آمد. (مرزبان نامه ص 5)
لغت نامه دهخدا
عسل وار
مانند عسل: تا از مفردات اجزاء آن مرکبی بفرط امتزاج عسل وار حاصل آمد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غول وار
تصویر غول وار
غول مانند، غول آسا مانند غول
فرهنگ فارسی عمید
(بَ وَ)
عامل و متصدی. (آنندراج). تحصیلدار و خراجدار و کسی که مالیات را جمعمی کند و مأمور دیوانی. (ناظم الاطباء) :
وین فلک گرچه بد عمل داریست
هم به نیکی حساب من رانده ست.
خاقانی.
ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش
سپهر گفت که من کهترین عملدارم.
خاقانی.
عمل داران برابر می دویدند
زر و دیبا بخدمت می کشیدند.
نظامی.
عمل داران چو خود را ساز بینند
به معزولان از این به بازبینند.
نظامی.
عمل خانه دل بفرمان توست
زبان خود عملدار دیوان توست.
نظامی.
، شحنه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ)
مانند خجلت زده، شبیه به خجلت زدگان. مانند خجلت پیشگان. از روی خجلت. شرم زده. شرمسار:
چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عسل زاینده. ایجادکننده عسل
لغت نامه دهخدا
به سان ماهی وال، به شیوۀ بال:
ماهی وال است طمع دور دار
زود به دم درکشدت وال وار،
ناصرخسرو،
رجوع به وال و بال و بالن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
همچون رسن. همانندرسن. مانند رسن. مثل ریسمان. ریسمان وار. که مثل ریسمان بلند باشد. که مانند رسن دراز باشد:
سر از چنبر تو ببردند لیکن
رسن وار سرشان درآید به چنبر.
امیرمعزی.
بپیچید آه من در بر چو زآتش چنبری وآنگه
رسن وار آتشین چنبر گره گیرد ز پیچانی.
خاقانی.
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان
رسن وار در عطف دامن کشان.
نظامی.
به گیسوی رسن وار از پس پشت
چو افعی هرکه را می دید می کشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
مانند عرض:
وانگه کزین مزاج مهیا جدا شوند
چیزند یا نه چیز عرض واربگذرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ لِ تَ)
سیلان تمر است، یعنی دوشاب خرما. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به تمر شود
لغت نامه دهخدا
مانند غول، بسان دیو، رجوع به غول شود:
شبی تاریک نور از ماه برده
فلک را غول وار از راه برده،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وال وار
تصویر وال وار
مانند ماهی وال همچون بال: (ماهی وال است طمع دور دار زود بدم درکشدت وال وار)، (منسوب به ناصرخسرو) توضیح باید دانست که ماهی (وال) نمیتواند انسان را ببلعد ظاهرا گوینده با نهنگ (تمساح) اشتباه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
مانند مست همچون مست: می فتی این سو و آن مست وار ای تو ای سو نیستت آن سو گذار. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غول وار
تصویر غول وار
یغاموار مانند غول غول آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیال وار
تصویر عیال وار
صاحب عیال دارنده اهل و عیال کسی که نانخور بسیار داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل دار
تصویر عمل دار
تحصیلدار و خراجدار و کسی که مالیات را جمع میکند و مامور دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسر وار
تصویر پسر وار
مانند پسر، سهم پسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل دار
تصویر عمل دار
والی، حاکم، تحصیل دار مالیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیال وار
تصویر عیال وار
کسی که خانواده و فرزند زیاد دارد
فرهنگ فارسی معین
طویله، اصطبل
فرهنگ گویش مازندرانی
باران سیل آسا
فرهنگ گویش مازندرانی
زنبور عسل
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپناه وسیع برای دام ها، چادرهای بزرگ صحرایی که برای پذیرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی دارویی جهت تسهیل هضم غذا بوته ای است که ریشه اش مورد
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آبیاری مزارع که پرپیچ و خم باشد
فرهنگ گویش مازندرانی